اتفاق های چند روز اخیر
سلام دوستای عزیزم خوبید؟ کوچولوهای نانازی چطورن؟
دلم براتون توی این مدت تنگ شده بود مخصوصا برای نی نی های خوشگلتون که قربونشون بشم
خب اگه درسا اجازه بده شاید وقت کنم بیام یکم بنویسم آخه واقعا درسا سخت شده و نمیدونم چیکار کنم
دلم میخواد زود تر امسال هم تموم شه و 3 ماه تابستون شروع شه و من که تابستون خیلی حال میکنم چون خیلی خوش میگذره
و حالا از بابت چیزی که خیلی خوشحالم اینه که امروز 1 اسفند هستش و یک ماه دیگه عید نوروز هستش و من عاشق عید هستم و مخوصا خیلی فصل بهار رو دوست دارم
و دیش هم دوباره رفتیم خونه ی آقا محراب و آقا بهراد کوچولو باز هم خیلی خوش گذشت و حالا یه داستان از این دو تا برادر کوچولو
وقتی یه لحظه رفتم توی اتاقشون در حال دعوا کردن با هم بودن و من سریع جداشون کردم و بعد چند دقیقه دوباره دعوا
و بعد از 1 ساعت قهر بودن من این برادر ها رو در حال آشتی کردن دیدم و خیلی تعجب کردم دهنم باز موند
و واقعا خیلی از این کار این تا برادر خوشم اومد و ازشون الگو گرفتم که چه قدر در حق هم برادری کردن بخدا من که خیلی از این کارشون خوشم اومد
و بعد دیگه رفتیم خونمون